This Is Hosein



امید، بزرگترین اشتباه این بشر

و مرگ، راه و چاره، سیم و رز

زمان، نمک به زخم و دشنه در پشت من

دشمنان، دست در دست هم 

کنار هم، پا به پا، چکمه روی پشت ما

خدا نگاه میکند

صدای ما به او نمیرسد

صدای پشت صحنه ایم

نویز بی خطر

صدای پس زمنیه ایم

صدای باران، بوق ماشین

صدای پای رهگذر 

صدای آب چشمه ایم

خدا نگاه میکند

دشمنان به صف 

تشنه بر خون ما 

قطره قطره میچشند

و ما برای زندگی، 

تلاش میکنیم، دست و پنجه نرم میکنیم و مرگ خود، مرگ رویای خود، مرگ یک عشق یکتا، مرگ هر چه خواستیم

چشم هایمان، پر شده ازین همه مرگ 

پر شده ز خاک

انتهای این مسیر پر اشتباه

زندگی با امید 

بزرگترین اشتباه ما

لحظه لحظه مرگ ما، مرگ رویای ما، خنجری است، میان قلب زخم خورده مان

شکسته ایم 

صدایمان، صدای فریادمان

به گوش هیچکس نمیرسد

در این میان 

میان این همه رنج و درد 

میان این، بی عدالتی 

میان شهر پر ز جان به لب رسیده ها

میان کودکان کار 

میان دختران زخم خورده و کارگر 

میان درد های یک پدر 

میان زخم های قلب مادران 

میان جنگ یک پسر برای زندگی برای رشد برای رفع این بردگی

میان این مردم به فاک رفته

خدا فقط نگاه میکند .

 

ح.ص  - 12 مهر 98


پنج مهر همیشه برای من یادآور همه چیز هایی خواهد بود که میتونستم داشته باشم و ندارم!
شاید یه روز، مثل پنج مهر، توی یه عصر پاییزی، با یه نسیم خنک، دوباره داشتن تورو تجربه کنم!
شایدم نه!

داستان پنج مهر داستان اولین بار دوستت دارم گفتن یا شنیدنه. 

داستان یک شروع شیرین هر چند سخت.

داستان یه تجربه تازه توی زندگی من.

 

 

سومین 25 درصد از سال شمسی، در نگاهی غمگین ترین و در نگاهی شاد ترین فصل زندگی من بوده.

اگه از شیرینی اش بخوام بگم، نگاهی عمیق به خاطراتمون منو به 5 مهر و 8 آبان بر میگرداند.

پنج مهر همیشه برای من یادآور همه چیز هایی خواهد بود که میتونستم داشته باشم و ندارم!
شاید یه روز، مثل پنج مهر، توی یه عصر پاییزی، با یه نسیم خنک، دوباره داشتن تورو تجربه کنم!
شایدم نه!
چند وقتیه که دیگه واقعا از زندگی بریدم!
حوصله ادامه دادن ندارم! حتی اگه مطمئن باشم آخر راه موفقیته.
بدون تو هیچ معنی ای نداره و نخواهد داشت!
هرچند خیلی دیر متوجه شدم چه جواهر ارزشمندی رو از دست دادم، اما این، عشق من به تو رو روشن کرد.
یادم نمیاد قبل از این، هیچ وقت اینقدر خواسته باشمت، عاشقت باشم و دلم واسه بودن با تو بتپه.
اخرین سنگری که از من در مقابل همه ی مشکلات روحی و جسمی محافظت میکنه امید به دوباره دیدن تو، شنیدن صدات و با تو بودنه!
همه امید های دیگه از بین رفتن.
امید به موفقیت، امید به پیشرفت، امید به تغییر بزرگ مثبت!
اما تنها چیزی که هنوزم باعث میشه هر روز صبح از خواب بیدار بشم و این زندگی مزخرف رو تحمل کنم امید به با تو بودنه دوباره س.
شاید غیر ممکن باشه. اما این فقط یه شایده.
پنج مهر امسال، عصر جمعه هم بود! چه ترکیب غم انگیزی!
کاش.
کاش بودی.
زندگیم روی یه روال خسته کننده افتاده!
هر روز، ناامید از همه ی دنیا! خسته از همه ی مشکلات کوچیک و بزرگ! و بی حوصله تر از غروب

داستان پنج مهر داستان اولین بار دوستت دارم گفتن یا شنیدنه. 

داستان یک شروع شیرین هر چند سخت.

داستان یه تجربه تازه توی زندگی من. من کم تجربه. من بی احساس. منی که زاویه دیدم اونقدر تنگ بود که به جای دیدن و بدست آوردن تمام گنجی که در اختیارم بود فقط از دور به دنبال سایه ش بودم.

داستان 8 آبان هم فرق چندانی با 5 مهر نداشت. تفاوتش این بود که 8 آبان رابطمون رو نزدیکتر و محکمتر کرد هرچند اون هم با سختی هایی همراه بود.

بگذریم از شرایط سختی که هر دو داشتیم.

اما پاییز فقط این نبود.

شب های پاییزی ما پر بود از قدم زدن های طولانی زیر نور ماه و صحبت و وقت گذرونی . نسیم خنک پاییزی و صدای خش خش برگ ها.

یاداوری این خاطرات ناراحت کننده س برام. ولی آخرین سنگر من برگشتن به این شب ها و روز هاست. تنها امیدی که من رو زنده نگه میداره. 

البته پاییز همیشه هم شیرین و خوب نموند و بالاخره . اون روی تلخشو بهمون نشون داد.

البته نامردیه اگه بگم مشکل از پاییز بود. واقعیت اینه که مشکل از بلند پروازی و حماقت من بود.

الان حاظرم هر کاری بکنم تا برگردم به دو سال قبل و از همون لحظه همه چی رو تغییر بدم. 

ولی برگشت در زمان ممکن نیست.

نیمه آذر سال قبل به خاطر غرور، خودخواهی، حماقت، نادیده گرفتن واقعیت زندگیم و برای ظاهرا رسیدن به چیزای بزرگتری که اصلا از اول بخاطر خود تو بود، تورو از دست دادم.

اون موقع متوجهش نبودم. فکر میکردم دارم برای هدف بزرگتری میجنگم و از دست دادن تو موضوع مهمی نیست.

اما چند ماه بعد همه چیز تغییر کرد.

داستان اینکه چی شد بعد از اون بمونه برای همون فصل و همون موقع تا بگم.

حرفم این بود که پاییز طعم تلخی رو به من چشوند که هنوزم که هنوزه فراموش نشده و هر روز تازه تر از قبل و تلخ تر از اون روزاس.

 


امروز گفت و گوی جالبی بین من و دوستم در مورد یه موضوعی که چندتا پست اخیر در موردش هست اتفاق افتاد. بخش هایی از این گفت و گو رو در ادامه مطلب قرار دادم.

laugh فرض کن یک روز تصمیم گرفته میشه که مالکیت زمین اشتراکی بشه 
چطور همچین چیزی میتونه محقق بشه 
در حالی که هر روز جمعیت در حال تغییره 
چطور میشه اینکار رو انجام داد طوری که منجر به سوء استفاده و مشکلات دیگه نشه

خب ببین وقتی یه نفر میاد یه تعریفی ارائه میده 
و سعی در پراکندن و گسترش اون داره باید این جور مسائل رو با جزییات مشخص کنه

مشکل دیگه اینه که ارزش زمین در همه مناطق یکی نیس

ببین سعدی
ما نمیتونیم بگیم 
بچه ها ریاضیات لازمه زندگیه 
باید یادش بگیرید 
یکی از ما میپرسه ریاضیات چیه 
میگیم مثلا علم حساب و کتاب 
میگه چطور میشه حساب و کتاب کرد بگیم نمیدونیم

دوباره میرسیم سر خونه اول 
که یک حکومتی باشه 
که همه چیز رو در اختیار داشته باشه 
از زمین و کار و . 
و همه از اون تابعیت کنن 
امروز میگه این زمین مال شماس 
فردا با دو تا قانون ظاهرا منطقی و فلسفه و سفسطه میگه نه مال فلانیه

وقتی هدف من برای خودم نامشخص باشه، چطور میتونم به سمت اون هدف حرکت کنم؟

پس ارمانگرایی نباید کرد 
باید به طور واضح مسائل رو بیان کرد و ذهن افراد رو پر نکرد از ایده هایی که عملی کردنش غیر ممکنه 
چون دقیقا تکرار تاریخه 
تاریخی که همه ازش می نالن 
انقلاب هایی در تاریخ کشور های مختلف که همه ازش پشیمونن 
مردمی که فقط دنبال پاره کردن زنجیر باشن 
و ندونن بعدش کجا میخوان برن دوباره زندانی زنجیر های سفت و سخت تر میشن 
مثالش اینه که توی یه کشتی گیر ای دریایی افتادی و غارتت کردن و با زنجیر بستنت.
زنجیر هارو پاره میکنی اما بلد نیستی از کشتی استفاده کنی و حتی کشتی رو هم میشکنی چون میخوای یه ساختار جدید ایجاد کنی ولی چون نمیدونی چیکار باید بکنی و هدفت و چگونگی برات مشخص نیس 
روی تکه های چوب روی آب شناور میشی و به جای رفتن به ساحل دوباره گیر ای دریایی قوی تری می افتی

و همین روند تکرار میشه.


بدون شک زندگی هر روز ما پر از اتفاقات مثبت و منفی می باشد.

اتفاقاتی که لحظه ای لبخندی روی لب ما می آورند و گاهی ترکی در قلب ما ایجاد میکنند. چروکی بر پیشانی ما برجا میگذارند و یا اشکی از چشم ما جاری میکنند.

همه ما اینگونه نیستیم.

اما در بین ما افرادی هستند که متفاوت به دنیا می آیند. متفاوت بزرگ میشوند و متفاوت می میرند.

این تفاوت سرچشمه در تفکر این اشخاص دارد. تفکری که ترسی ندارد. از متفاوت اندیشیدن، از متفاوت پاسخ دادن، از متفاوت حرکت کردن، از هیچکدام بیمی ندارد.

اما جوامع مختلف با وجود داشتن تفاوت های بسیار همه و همه دارای یک سری نقاط مشترک می باشند. 

یکی از این نقاط مشترک میل به هم سو کردن تمام افراد جامعه برای رسیدن به اهدافی خاص می باشد. اینکه این اهداف چه هستند و توسط چه کسانی تعیین میشوند بحثی دیگر می باشد. 

نکته مهم و قابل توجه ددر این بخش این است که این افراد که تعیین کننده اهداف خود و جامعه هستند با هرگونه مخالفت و متفاوت حرکت کردن مخالف هستند و تمامی اینگونه حرکات و افراد را مستقیم و غیرمستقیم سرکوب میکنند.

از شما میخواهند 80 درصد زندگی خود را مشغول کار کردن برای رساندن جامعه (افراد خاص) به اهداف تعیین شده باشید و 20 درصد زندگی را به خودتان واگذار میکنند(ظاهرا).

با این حال شما را در شرایطی قرار میدهند که حتی در همان 20 درصد نیز نمتوانید آزادانه در اختیار خود باشید و بدون شک به صورت روحی و جسمی شما را مشغول مشکلات مختلف میکنند.

همه این ها برای این است که شما اجازه تفکر نداشته باشید.

جوامع مختلف با شعار های متفاوت و جذابی به شما القا میکنند که شما توانایی انتخاب در زندگی خود دارید ولی در حقیقت تنها توانایی انتخابی که شما دارید این است که با اتوبوس به محل کار خود بروید و یا با مترو.

شاید همان انتخاب را هم نداشته باشید.

ادامه دارد.


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سرزمین دوستی خرید و فروش قراضه آهن در تهران ، مشهد و اصفهان Zoomixl پیچ و مهره آسایش گستر _ نظافت منزل،دفتر کار و ساختمان در شیراز ELECTRICAL EDUCATION بیدبو : قراردادنویسی + حقوقی دانلود آهنگ و فیلم کمیاب سلوک پر از فایل